چرا بیداری؟
عصبی از اینکه کدوم مشنگی این وقت شب پشت در اتاقته بلند شدیو به طرف در حرکت کردی و همینطور که با دستت چشماتو میخواروندی به فرد پشت در فحش میدادی درو باز کردی و با دیدن فرد پشت در دستات رو هوا موندن
سرشو کج کردو همینطور که دستاشو به داخل جیب شلوارش میبرد گفت: بیدارت کردم؟
اخمات توی هم رفتو بهشت تپوندی: نخیر داشتم فیلم کمدی میدم!!!
نفس عمیقی کشیدیو ادامه دادی:اخه کدوم احمقی ساعت 5 صبح بیداره؟...اصلا تو چرا نخوابیدی؟
شونه هاشو بی تفاوت مثل همیشه بالا انداختو گفت:چون خوابم نمیبرد
تای ابروتو بالا دادی: اونوقت چرا اومدی اینجا؟
انگار که سوالتو نادیده گرفته باشه گفت: یادته گفتی هرکاری برام میکنی؟
یه کوچولو اخماتو توی هم کردی...از اینکه یهویی موضوعو پیچونده بود تعجب کرده بودی
اروم سرتو به نشونه مثبت تکون دادی که گفت: منو...منو ببوس.
از تعجب اب دهنت توی گلوت پرید و چند بار سرفه کردی....امکان نداشت درست شنیده باشی...ضربان قلبت بالا رفته بود
به خودت که اومدی دیدی یونگی با نگرانی داره پشت کمرت میزنه تا یه وقتی خفه نشی
داغ کرده بودی و نمیدونستی چکار کنی.....
یه جورایی خجالت کشیده بودی....
یونگی با نگرانی پرسید: بهتری؟
با صدای مورچه مانندی در حالی که سرت پایین بود جواب دادی:هوم
دیگه هیچکدومتون چیزی نگفتین
کم کم احساس کردی که داره بهت نزدیک تر میشه....سرشو پایین اوردو با فاصله یک میلی متری ازت ایستاد....انگار میخواست اجازه بوسرو ازت بگیره و تو هم با بستن چشمات موافقتو اعلام کردی
و در چند ثانیه بعد لبای نرم و سرد یونگی روی لبات قرار گرفت و اروم شروع به بوسیدنت کرد....
- شنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۹